یحیی الارض بعد موتها

دست هاش

بی تابی میکردند

زودتر از خودش

فدا شدند...

پ.ن: سلام بر تو ای "عبد صالح"...

عشق بازی یعنی

"پرپر" میشود

پسرم

قربة الی الله.

پ.ن: +

اربا اربا

که دیگر

نیازی به روضه و مقتل و نوحه ندارد...

پ.ن: چه میکنی با حسینت...

انگار هنوز عده ای

پیام ظهر عاشورا را دریافت نکرده اند...

پیامِ همان سرداری که

دست باخت

ولی "دست نداد"...

پ.ن: رونوشت به...؟

چه غوغایی بر پا کردی
با لبخندت
که ذره ذره ماه شد
موج موج مهتاب...

راستش را بگو...چه دیدی؟
که برق چشم هایت اینچنین 
همه ی رعد ها را به تعظیم واداشت
و از پاکی نگاهت
هنوز هم در حیرت است
باران...

رسم دلبری را
از عباس آموخته بودی؟؟
که علمدارِ عشق شدی...
و پرستارت زینب...


همه ی لاله ها را هم که جمع کنم
سرخی شان
خون بهایت نمیشود...
خون بهای تو را "مــاه" میداند
که وقتی صورتت را دید
گرفت...
نگفته بودی دلیل همه ی ماه گرفتگی هایی...

همه ی اشک ها را
قطره قطره گلاب میکنم
تا غبارروبی کنم آرامگاه چشمهایت را

و کاش زودتر میدیدمت..
همه ی اشکهایم را
بدرقه ی راهت میکردم
تا برگردی...

نه نه...
اصلا همه ی عاشقانه اش
به رفتنت است...!
"تو زنده به آنی که آرام نگیری"...

رفتی و همه ی حسرتش
برای "مـــاه" ماند...

پ.ن1: تقدیم به شهید مهدی یاغی(کرار)
پ.ن2: ...

"برداشت آزاد"

مُحرِم میشوم

هر مُحَرَّم

با "ســــــــــیاه".

پ.ن: همه ی رنگ ها به احترامت "ســــــکوت" میکنند...

معلوم نیست چه دید

که به "رقصی چنین میانه ی میدان"

مبتلا گشت عباس...

پ.ن: امان از روضه ی دستهایت...

زنجیر ها

بی تابند

عجّل...

رو پوشاندی

عشق عریان شد!

پ.ن: چه محشری برپا میکنی با چادرت...

"منتظر" که بمیری

میشوی

"شهید"...

پ.ن: اللهم ارزقنا لیاقت انتظار.

< برگرفته شده از صدای نور